سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هنوز مبهم و آشنا ...

همه چیز از اتو شروع می­شود.

وقتی پسرانه، متفکرانه، مظلومانه به الطاف خواهرت می­نگری که شلوارت را اتو می­کند و تو هنوز بلد نیستی آن خطی که خربزه را باید ببرد روی شلوارت بنشانی

یا این­که صبح که می­خواهی بروی سر قرار، همه خواب­اند و خواهرت، و تو برای آن لذت خربزه­بری! «مجبور می­شوی شاید» شلوارت را اتو کنی؛ کامل، کامل!

همه­ی مساله در همین است که تو شلوارت را اتو کنی

و بروی

 

 

 

همه چیز در رفتن است

 



نویسنده » وامانده . ساعت 1:23 صبح روز شنبه 88 شهریور 7


این بحث را اگر با ابعاد بسیار آن در نظر بگیرید، از موضوعاتی است که مدتهاست ذهن مرا به خود مشغول کرده و البته میکند! در واقع اینجا میخواهم به مفهوم «آزادی» توجه کنم و در پی پاسخ به این سوال باشم که «ما چگونه نسبت به آن خودآگاه میشویم؟!!»

در واقع من معتقد نیستم که ما آزادی را درک میکنیم، آنچنان که برای حفظ آن از نظامی به نظام دیگر پناه بریم که آزادی ما را محترم میشمارد! این فکر یک توهم و مصداق واقعی «بازی خوردن» است!

بهتر است با یک مثال، بحثم را روشن کنم:

فرض کنیم حکومتی که به دلیلی و به هر نحوی مقدس است، مثلا در اذهان اینطور ساخته شده که از جانب خدا تأیید شده است، به ما به عنوان رعیت «زور بگوید»! (و اگر بتوانم مطلب را جا بیندازم، معلوم میشود که فهمیدن اینکه آنچنان نهادی به ما زور میگوید، اگر نه محال، بسیار دشوار است.) در چنین شرایطی، آیا من نوعی! در مقابل حرف و امر زور او ایستادگی میکنم؟!

به نظر من، نه!! بلکه چه بسا از اینکه نتواستم خود را با «حکم خدا» تطابق دهم احساس ناراحتی و عذاب وجدان کنم و طبعا قصد «اصلاح» خود کنم و در این قصد اصلاح، خود را برای تن دادن و اجرای آن حکم [زور] آماده کنم!!(1)

میتوان سوالی مطرح کرد که پس چه «نیرو[ی درونی]» ما را در مقابل آن حکم - که ادعا کردم نه تنها زور بودنش را درک نمیکنیم، بلکه در مقابل آن ایستادگی نیز نمینماییم!- گستاخ میکند؟ چون ما در عالم واقع این را میبینیم که در مقابل حکومتی مقتدر قیام میشود؛ امری محکم و الهی زیر پا گذاشته میشود؛ در جامع? مذهبی نه فقط امر حکومت مذهبی، و حتی دستور مذهبی مورد حمایت از طرف حکومت نادیده یا حتی مطرود انگاشته میشود؛ ...

پاسخ من این است که این گستاخی نه از من، نه از عقل من، نه از «خودآگاهی من نسبت به آزادی» حاصل میشود، بلکه «تجرب? فضایی متفاوت از فضای فعلی من که البته در نظام ارزشی من پذیرفته باشد» این نتیجه را در پی دارد. در واقع میگویم که اگر کسی نمی آمد و نمیگفت که شما تحت سیطر? یک نظام ظالم زندگی میکنید، ما هرگز از این نظام رویگردان نیستیم. ما حتی در مقابل این فرد مدعی می ایستیم!! (و همین است که از زمان نظریه پردازی یک رهبر انقلابی تا وقوع انقلاب زمان زیادی است!)

در همین بند قبل ادعا کردم که یک عامل بیرونی است که موجبات طغیان مرا فراهم کرده؛ آنچنان که اگر نبود من به این موقعیت-نقش جدید نمیرسیدم! که این عامل همان تجربه فضایی متفاوت بود.

امروز میخواهم سوالی دیگر کنم و آن اینکه آیا برای تحقق فعل من (یعنی همان گستاخی) همین عامل بیرونی کافی است؟!! میتوانیم نتیجه بگیریم که به عامل دیگری نیاز نداریم؟!

امروز باز میگویم پاسخ من نه است! اگر بخواهیم این پدیده (و هر پدیده انسانی دیگر) را بشناسیم میبایست آن را در دو حوزه اجتماعی وفردی و یا شاید بگویم درونی و بیرونی شناسایی و تحلیل کنیم.

در مطلب قبل به یک عامل بیرونی مهم اشاره کردم و البته ادعا کردم که باید یک عامل دیگر (که طبعا جنسش درونی است) برای تحقق پدیده رفتاری بیان کنیم! اینکه در متن قبلی سؤال کردم «کدام نیروی درونی» اشاره به همین مفهوم داشت!

در واقع بحث این است که کدام عامل درونی و با چه مکانیزم تطابق با عامل دیگر در مجموع منجر به شکل گیری آن پدیده انسانی شده است! به بیان ساده تر سؤال این است که چه عاملی باعث شد ما حرف آن شخص که ادعا میکرد در این حکومت به شما ظلم میشود را پذیرفته ایم؟!

به نظر من دو جواب میرسد:

1.        فطری بودن ارزشی به نام آزادی که در نظر من جواب سوال نیست. شک من در فطری بودن یا نبودن آن نیست، بلکه در صحت ادراک ما از این فطری بودن است.

ü      من همین ابهام را اساسا در «دین­پذیری» و «تدین­منشی» و به­طور کلی هرگونه تغییر نگرش با این بهانه که قبلی برایم کافی نبود، پس علیه آن طغیان کردم!

2.        راحت­طلبی(که خود یکی از گرایشهای فطری است). برای من قانع­کننده­تر است. هر شرایطی که سختی و در واقع قیدپذیری کمتری نسبت به شرایط قبل از خود داشته باشد، شیرین­تر است، پس بهتر است! چه رسد که به این شرایط جدید «تقدس» بدهیم (که همین تقدس بخشی بود که علت اصلی حفظ، تحکیم و در نتیجه تداوم همان نظام قبلی چه استبدادی و چه غیر آن را بپذیرم!)

3.        اما اصح جمع هر دوی اینهاست!! گرچه عامل دوم نقش بیشتری دارد!

سوال بعدی این است که این وضعیت که وصف شد، تنها حالت ممکن است یا می­توان آن را به­عنوان حالت موجود و وضعیتی نامشخص را که می­توان درباره آن صحبت کرد، به­عنوان حالت مطلوب تصور کرد؟!

این سوال را این­طور طرح کردم، زیرا علیرغم بحثی که مطرح شد، دو مشکل وجود دارد:

یک. آنکه بسیاری از ما آزادی را یک ارزش اصیل انسانی که تمام و کمال مربوط به کنش­ها و واکنش­های فرهنگی-اجتماعی نیست، می­دانیم. حتی نه اینکه بدانیم، بلکه آن را این­طور می­یابیم!!

دو. آنکه ما در متون اسلامی واقعا با ارزشی به نام آزادی روبروییم و واضح است که عقلانیتی که بر اسلام حاکم است اجازه نمی­دهد که آزادی به عنوان بازیچه­ای برای تبلیغات و جلب آرای مخاطبین مطرح گردد!

 

حال سوال را این­طور طرح کنیم که «اگر آزادی نه آن فریب­خوردگی اجتماعی با زمیته­های فردی است، و در عین حال یک ارزش اصیل است، پس چیست؟»!!

سوال دیگر آن است که اگر سیستم ادراکی ما در تشخیص آزادی اشتباه کرده، پس چگونه می­توان آن را ادراک کرد؟!

 

در نظر من پاسخ سوال اول واقعا دشوار است! شاید بعد درباره مبانی این دشواری بحث شد، اما اکنون به­اجمال می­گویم که آزادی نیز از آن مقولات انتزاعی است که ما آن را بالاجمال درک می­کنبم اما نمی­توانیم آن را زبانی کنیم. در طی مسیر، هم ادراک ما رشد خواهد کرد و هم بیان ما.

درباره سوال دوم باید گفت که با فرض قبول مطلب مذکور، اهمیت پاسخ­گویی به این سوال دوچندان است: اگر ما مقصد را به­درستی نمی­شناسیم، لااقل باید مسیر را نیک بدانیم.

 

 

 



نویسنده » وامانده . ساعت 1:16 عصر روز پنج شنبه 88 مرداد 1


وقتی هنوز می‏ترسی، وقتی هنوز وقتش را نرسانده‏ای، وقتی هنوز نمی‏شودی‏اش،

اما آنگاه که شد، رفتی و واقعا شد،

شاد می‏شوی؟ درد می‏شوی؟ هیچ نمی‏شوی؟

می‏دانی! بدان، بدان که بازی خورده‏ای!!

آه! آه! کاش هرگز ...!

آری!

تو در این‏همه بازی غوطه‏وری...

بدجور مانده‏ای...

بدجور!            آه! گیر کرده‏ای...!

 

 

 

یعنی می‏شود...؟

زیبای من

تو هنوز ندیدنی می‏مانی؛ مبهم، ولی آشنا

 

 

شاید این نباید اولی‏ش می‏بود، ولی حکیمی می‏گه: ذر آر نو اکسیدنت!!!!!!



نویسنده » وامانده . ساعت 3:12 صبح روز یکشنبه 87 آبان 19


همین و دیگر هیچ!!!!!

نویسنده » وامانده . ساعت 12:59 صبح روز یکشنبه 87 آبان 19